امیرحسین عزیزمامیرحسین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
شقایق عزیزمشقایق عزیزم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

امیرحسین عزیز خاله

اولین کلمه

 امیر حسین عزیز خاله اولین کلمه ای که به زبانش اومد یاعلی بود که حدودا 1 ماه و نیم پیش گفت چون عزیز جون همیشه وقتی بغلش میکنه کلمه یاعلی رو براش تکرار میکرد وقتی به سمت بالا میاردش یک بار یا علی رو با عزیز تکرار میکنه بعد هم کلمه ای شبیه به خاله از زبانش گفته شد نه اینکه من خاله هستم بخوام بگم ولی پنج شنبه شب 12 مرداد ماه از بیرون اومده بود بغل بابایی که محکم واضح و قشنگ گفت خاله که بابایی هم با تعجب نگاهش میکرد و اعتراف کرد که خیلی قشنگ ادا کرده الهی قربونت بشم خاله در حال حاضر هم خیلی صداهای قشنگ از خودش درمیاره وقتی آقاجون قرآن میخونه شروع مینه صدا در آوردن انگار که با آقاجون میخواد همخوانی کنه   ...
16 مرداد 1391

4 مرداد ماه 91 اولین سوپ

امروز امیر حسین 6 ماهه شد الهی دورت بگرده خاله  صبح همراه مامانش رفته واکسن 6 ماهگیش و زده و تا یک سالگی دیگه واکسن نداره و مامانش براش سوپ درست کرده به دستور دکتر و میکس کردیم دادیم خورد بزودی عکسش میزارم بچمون خیلی خوش خوراک بنظر میرسه مهلت نمیداد مامان سوپ دهنش کنه میخواست کاسه و قاشق از مامان بگیره نوش جانت گل نازم 6 ماهگیتم مبارک باشه
4 مرداد 1391

6 بهمن 1390 ترخیص از بیمارستان

امیر حسین عزیز خاله روز 6 بهمن مرخص شدی تو به همراه مامان به خانه آمدی  و از قبل قرار شده بود 10 روز اول خونه ما باشید تا مامان روبراه بشه بعد به خانه خودتان بروید آقاجون و من اومدیم بیمارستان بابا کیوان بخاطر امتحان دانشگاه نتونست بیا آقاجون کارهای ترخیصت انجام داد و تا اومدیم خونه ظهر شده بود جلوی پات یک گوسفند کشتن که از طرف عمو ایمان و باباکیوان بود   اومدن به خانه شور و حال دیگه ای ایجاد کرده بود خوش آمدی گل نازم   پسر گلم خونه که اومدی سید عباس و زنش ماندانا جون (که من بهشون دایی و زندایی میگم، از دوستان قدیمی عزیز جون هستند )  به دیدنت اومدن پسر کوچولوی ما بخاطر کم بودن شیر م...
28 تير 1391

تقدیم به تو

سلام گل خوشبوی خاله خیلی وقته تو ذهن داشتم کاری انجام بدم واست قبل از اومدنت اما فرصت نشد دلیلش مهم نیست مهم اینکه میخواستم انجام بدم اما نشد حالا میخوام شروع کنم امیدوارم فرصتی هرچند کم بتونم برای اینکار بزارم انشا.. هروقت خودت تونستی میسپارمش دست خودت دوست داشتی ادامش بده دوستم نداشتی میتونی بعنوان یک دفتر خاطرات نگهش داری هدیه از خاله خواستم با کلامی شروع کنم کتاب حافظ باز کردم شعر زیر اومد: خوش آمد گل و زآن خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد زمانِ خوشدلی دریاب دریاب که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفته دیگر نباشد ...... خوب امیدوارم که خوشت بیاد خاله جو...
20 تير 1391

قبل از تولد

این گذری کوچک بر لحظه های قبل از تولدت ٩ماه انتظار این گذری کوچک بر لحظه های قبل از تولدت ٩ ماه انتظار که نه تنها برای مادر و پدرت هر لحظه اش خاطره داشت برای من و پدر بزرگ و مادر بزرگ هم همینطور همش به این فکر میکردم این کوچولوی تو راهی میتونه تو دل خاله جابشه نمیدونستم با اومدنت همه لحظه های خاله رو پر میکنی با همه وضعیت سخت اجتماعی و اقتصادی که در این جهان حاکم شده فقط امید به اینکه خدا خودش بهترین ها را برات رقم خواهد زد لحظه ها را سپری کردم خودمونیم از همون اول اومدنت یکم شاید هم نه حقیقت و بگم خیلی واسه مامان دردسر شدی فکر نمیکرد اینقدر سخت باشه وضعیت مامان دوران بارداری خیلی سخت بود و بد از همه که بیشتر...
20 تير 1391