امیرحسین عزیزمامیرحسین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
شقایق عزیزمشقایق عزیزم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین عزیز خاله

4 مرداد ماه 91 اولین سوپ

امروز امیر حسین 6 ماهه شد الهی دورت بگرده خاله  صبح همراه مامانش رفته واکسن 6 ماهگیش و زده و تا یک سالگی دیگه واکسن نداره و مامانش براش سوپ درست کرده به دستور دکتر و میکس کردیم دادیم خورد بزودی عکسش میزارم بچمون خیلی خوش خوراک بنظر میرسه مهلت نمیداد مامان سوپ دهنش کنه میخواست کاسه و قاشق از مامان بگیره نوش جانت گل نازم 6 ماهگیتم مبارک باشه
4 مرداد 1391

7 بهمن 90 اولین حمام و افتادن بند ناف

امیر حسین خوشکل خاله سلام شرمندتم گل نازم اینقدر دیر به دیر آپ میکنم  درست چهارمین روزی که بدنیا اومده بودی بردیمت حمام دکتر که گفته ١روز درمیان حمامش کنید یکم سخت بود خیلی وقته نوزادی در خانواده نبوده مامان میترسید حمامت کنه واسه همین به دوستم منیره که قرار بود بیاد دیدنت با بچه هاش تلفن زدم خواهش کردم بیاد ببرت حمام تا عزیز جون ببینه و بعداز این بتونه تورا حمام کنه دوستم هم خیلی خوشحال شد و قبول کرد نزدیک ظهر عزیز دید که هوا آفتاب شده و گرم زیر نور آفتاب تن کوچولوت با روغن بادام کمی چرب کرد و ماساژ داد اینقدر خوشت اومده بود   خلاصه که عصر خاله منیره اومد بردت حمام همراه عزیزجون بعداز حمام اخر شب که میخواست ع...
4 مرداد 1391

6 بهمن 1390 ترخیص از بیمارستان

امیر حسین عزیز خاله روز 6 بهمن مرخص شدی تو به همراه مامان به خانه آمدی  و از قبل قرار شده بود 10 روز اول خونه ما باشید تا مامان روبراه بشه بعد به خانه خودتان بروید آقاجون و من اومدیم بیمارستان بابا کیوان بخاطر امتحان دانشگاه نتونست بیا آقاجون کارهای ترخیصت انجام داد و تا اومدیم خونه ظهر شده بود جلوی پات یک گوسفند کشتن که از طرف عمو ایمان و باباکیوان بود   اومدن به خانه شور و حال دیگه ای ایجاد کرده بود خوش آمدی گل نازم   پسر گلم خونه که اومدی سید عباس و زنش ماندانا جون (که من بهشون دایی و زندایی میگم، از دوستان قدیمی عزیز جون هستند )  به دیدنت اومدن پسر کوچولوی ما بخاطر کم بودن شیر م...
28 تير 1391

5بهمن 1390 ساعت اولین دیدار با کوچولوی نازم

سلام عزیز دلممم  شرمندتم امیرحسین جان که فرصتم کم هست برای نوشتن در اینجا و از همه بدتر دست نوشتم خیلی افتضاح هست چند کوتاه بر اولین روز ورودت به این دنیا: روز ٥ بهمن فکر میکردیم مرخص بشی اما صبح که دکتر اومده بود سراغ مامانی گفته بود یک شب دیگه باید بمونید بیمارستان برای ساعت ملاقات لحظه شماری میکردم بیام گل زیبایم رو ببینم رسیدم بیمارستان هنوز وقت ملاقات نشده بود نمیدونستم چطوری بیام بالا نشد که زودتر بیاد خاله وقتی همینکه ساعت ٢ شد از پله ها بدو اومدم بالا اول سراغ خواهرم گرفتم تا از حالش بپرسم کنار مامان روی تخت خوابیده بودی وای یه فرشته کوچولو در خواب ناز الهی دورت بگردم مامان میخواست قبل رسیدن بقیه لباست عوض...
28 تير 1391

اولین دندون

خاله قربونت بشه امیرحسین جان امروز که اومدی خونمون بابا خبر داد اولین دندونت سرزده پسر قشنگم مبارکت باشه       پی نوشت: سعی میکنم بعداز این اتفاقات بروز بنویسم و گذشته را لابلای این اتفاقات جا بدم   ...
22 تير 1391

عکسهای بدو تولد2

  اینهم عکسهایی که بابا وقتی گذاشتن تو دستگاه اتاق نوزادان از پشت پنجره با گوشیش انداخت   اینهم عکسهایی که بابا وقتی گذاشتن تو دستگاه اتاق نوزادان از پشت پنجره با گوشیش انداخت و اولین عکسی بود که دیدم از تو کوچولوی ناز قبل از دیدنت تازه یادم وقتی رسید خونه بابا سریع عکست واسه عمه آذر که تو آمریکاست     ...
20 تير 1391

عکسهای بدو تولد1

این دو تا عکس وقتی بدنیا اومدی و داشتن انتقالت میدادن به اتاق نوزادان خاله سکینه انداخته     این دو تا عکس وقتی بدنیا اومدی و داشتن انتقالت میدادن به اتاق نوزادان خاله سکینه ازت انداخته قربونت بشه خاله     ...
20 تير 1391