امیرحسین عزیزمامیرحسین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
شقایق عزیزمشقایق عزیزم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

امیرحسین عزیز خاله

امیرحسین و اولین عید نوروز

امیرحسین اولین سال تحویل زندگیش در شهر مشهد مقدس بود صبح برای سال تحویل رفتیم سمت حرم نگذاشتند ماشین نزدیک ببریم هوای خیلی سردی بود زود رفتیم که بتونیم تا حرم بریم اما ترسیدیم بچه سرما بخوره تا حدود ساعت 8 صبح جلوی درب حرم بودیم چون ورودی های حرم (داخلی بسته بودند بخاطر شلوغی و فقط تو صحن جا داشت که اونهم به خاطر سردی هوا و باران و یخ ریزه هایی که روی فرشها نشسته بود نمیشد نشست رو زمین مجبور شدیم برگردیم به خونه مادر بزرگم و سال تحویل همگی دور هم در منزل مادر بزرگ بودیم خانواده ما خاله هام داییم همه بودند 7 روز مشهد بودیم و برگشت همراه با خاله سکینه و خانواده اش با 2 تا ماشین از راه شمال برگشتیم عکسهای این سفر در پست بعدی میزار...
15 شهريور 1391

دومین سفر

سفر دوم امیر حسین بازهم مشهد و درست پس از چندروز برگشت از مشهد اول بود امام رضا این زائر کوچولوش خیلی دوست داشته دلتنگش بوده و سریع نگذاشت رد پاش خشک بشه طلبید تا به زیارتش بره برای ایام عید به مشهد رفتیم و امیر حسین همراه با پدر و مادر به مشهد اومدن  
15 شهريور 1391

اولین سفر

اولین سفر امیر حسین به مشهد مقدس زیارت امام رضا (ع) بود تو این سفر که از طرف شرکت مامانی دعوت شده بودند بابا بخاطر ماموریتش همراه امیرحسین و مامان نبود در عوض مادربزرگ (مامان بابایی) همسفرشون شد تا هم از مامان و هم از امیر حسین نگهداری کنه قبل از عید 7روز قبل از عید با قطار رفتن مامانی میگه مسافر کوچولومون کمی تو قطار گریه کرده مثل هر شب و بی تابی های هرشبش  با همه سختیهاش مامانی میگه سفر خوبی بوده     ...
15 شهريور 1391

امیر حسین و بابا

باید بگم امیرحسین که دنیا اومد هفت روزش بود که بابایی به یک ماموریت 45 روزه (تا شب عید) فرستاده شد واسه همین میشه گفت روزهای شیرین نوزادی بابایی دور و با یاد پسر کوچولو سرکرد خیلی سخت بود نبودن بابایی اما هر دو صبوری کردن شاید بگید هنوز زیاد همدیگه رو ندیده زیاد مهم نبوده اما هم برای بابایی سخت گذشت هم اینکه این نوزاد نبودن پدر حس کرده بود چون وقتی بابا بین ماموریت یک بار برای دوروز اومد خونه از خنده زیبای امیر حسین میشه فهمید که نبودن پدر خوب حس کرده بود خدایا سایه هیچ پدر و مادری از سر بچه ها کم نکن پدر مادرا هم رنج دوری از فرزند نبینند الهی آمین جان قربون نگاه مهربونت امیر حسین جان ...
15 شهريور 1391

هفته اول زندگی

امیر حسین عزیز خاله بخاطر زردی حدودا 10 روزی در دستگاه بود البته دستگاه را اوردیم خونه و هر 2 ساعت که زیر دستگاه بود 45 دقیقه بیرون میاوردیم خیلی سخت بود اما خدارا شکر که خوب شد گل نازم ...
15 شهريور 1391

شوخی با یک دوست

  ماماننننننننننننننن این دیگه کیه من نجات بدههههههههههههههه میترسممممممم   ماماننننننننننننننن این دیگه کیه من نجات بدههههههههههههههه میترسممممممم   پی نوشت: از این دوست معذرت میخوام فقط یک شوخی بود امیدوارم به دل نگیرند باید بگم دوست بسیار خوبی برای پدر و مادر امیر حسین هستند و همچنین ..... نمیشه همه چی رو گفت ...
15 شهريور 1391

ایستادن

جمعه شب 13 مرداد ماه مامانی میبینه که امیر حسین به سمت مبل سینه خیز میکنه دستش به پایه مبل و به تنهایی برای چند ثانیه ای روی پا می ایسته بدون کمک که مامانی میترسه تعادلش به هم بخوره میاد و میگیردش که سرش به جایی نخوره قربونت بشم امیر حسین قشنگ خاله     ...
10 شهريور 1391

اولین کلمه

 امیر حسین عزیز خاله اولین کلمه ای که به زبانش اومد یاعلی بود که حدودا 1 ماه و نیم پیش گفت چون عزیز جون همیشه وقتی بغلش میکنه کلمه یاعلی رو براش تکرار میکرد وقتی به سمت بالا میاردش یک بار یا علی رو با عزیز تکرار میکنه بعد هم کلمه ای شبیه به خاله از زبانش گفته شد نه اینکه من خاله هستم بخوام بگم ولی پنج شنبه شب 12 مرداد ماه از بیرون اومده بود بغل بابایی که محکم واضح و قشنگ گفت خاله که بابایی هم با تعجب نگاهش میکرد و اعتراف کرد که خیلی قشنگ ادا کرده الهی قربونت بشم خاله در حال حاضر هم خیلی صداهای قشنگ از خودش درمیاره وقتی آقاجون قرآن میخونه شروع مینه صدا در آوردن انگار که با آقاجون میخواد همخوانی کنه   ...
16 مرداد 1391