5بهمن 1390 ساعت اولین دیدار با کوچولوی نازم
سلام عزیز دلممم
شرمندتم امیرحسین جان که فرصتم کم هست برای نوشتن در اینجا و از همه بدتر دست نوشتم خیلی افتضاح هست
چند کوتاه بر اولین روز ورودت به این دنیا:
روز ٥ بهمن فکر میکردیم مرخص بشی اما صبح که دکتر اومده بود سراغ مامانی گفته بود یک شب دیگه باید بمونید بیمارستان
برای ساعت ملاقات لحظه شماری میکردم
بیام گل زیبایم رو ببینم
رسیدم بیمارستان هنوز وقت ملاقات نشده بود نمیدونستم چطوری بیام بالا نشد که زودتر بیاد خاله وقتی
همینکه ساعت ٢ شد از پله ها بدو اومدم بالا
اول سراغ خواهرم گرفتم تا از حالش بپرسم کنار مامان روی تخت خوابیده بودی وای یه فرشته کوچولو در خواب ناز الهی دورت بگردم
مامان میخواست قبل رسیدن بقیه لباست عوض کنه
آروم تو بغلم گرفتمت ازخدا برات سلامتی و سربلندی ارزو کردم
سلامتی مادر و پدرت از خدا خواستم
خدایا ممنون از این فرشته کوچولوی زیبا و سالم که به ما دادی
یه تعداد ملاقاتی داشتی
خاله زهرا ، آقاجون، دایی کمال،
پدر بزرگت (پدر بابایی) مادر بزرگ (مادر بابایی) عمه آزاده
خاله منیره (یکی از دوستای خاله سهیلا که مثل خواهر برای خاله هست خاله منیره چندتا لباس برات بافته و یک پتوی خوشکل) کم کم بیشتر باهاش آشنا میشی
تا اخر ساعت ملاقات کنار تو و مامانی بودیم بعد باید میرفتیم
گفتند فردا مرخص میشوی
خوب نازنینم چند تا عکس از اولین روز زندگیت در ساعت ملاقات ازت گرفتیم